سرمای بی سابقه
دختر عزیزم این هفته ای که گذشت میتونم بگم اصلن خوب نبود و من که انگار توی این دنیا نبودم. شروع به کار من مصادف شد با سرمای شدید هوا که فکر میکنم در این چند سال بی سابقه بود و من هم که جنبه ی این جور هوایی رو ندارم سرمای سختی خوردم و هنوزم که هنوزه دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم. شب شنبه رفتیم خونه ی مامان جون تا تو بتونی صبح به خواب نازت ادامه بدی و ما از اونجا بریم سرکار. شنبه پیش دایی مصطفی و دایی علی بودی و تا ساعت 10 خوابیدی و بعد هم مثل اینکه شیرت که تموم شد سوپ رو هم نخوردی و همش بی قرار بودی تا اینکه ساعت 1 خوابت برد من نزدیکای 2 به خونه رسیدم و توهم ازخواب بیدار شدی وقتی رفتم بالاسرت و میخواستم بغلت کنم یه حس عجیبی داشتم...